خاله راضیه رفت
سلام سلام اومدم از امروز بگم. امروز دلم گرفته بود هنوز هم یه دلتنگی ای دارم . امروز خاله راضیه نرگسی، خواهر عزیزم، خانم دکترمون برای ترم جدید رفت تهران، الان که می نویسم راضیه جونم تو مسیره ایشالا که به سلامتی برسه به مقصد. وقتی می خواست بره اومد برای خداحافظی که نرگس دوید تو بغلش، به سختی نرگسو ازش جدا کردم . نرگس هم کلی گریه کرد اونا یعنی مامان و بابا و راضیه میخواستن برن ترمینال، دیدم خیلی بی قراری و گریه میکنه که باهاشون بره اومدم زنگ بزنم که ببرنش ، خط های موبایل به هم ریخته بودن اونا هم رفته بودن. بمیرم عزیز دلم اینقده گریه کرد و میگفت آجی که خودم هم دلم تنگ شد و اشکم درومد، آخه خاله جون نرگس وقتی میره تهران...
نویسنده :
فاطمه مامان گلها
0:58